تو فقط گم شو!!!

 به بعضی ها تو زندگی باید گفت: 

 

من چشم می ذارم... 

 

تو فقط گم شو... 

 

گم شو...  

 

 

خوب من...

  

توهرروز

خوب ترمی شوی.

ومن...

هرلحظه

عاشق تر...

این همه دوست داشتنی بودنت...

دارد از سرم ،سر می رود...

خوب من ... 

 

کمی آرام تر...

کمی کندتر...

مهربان باش...

بگذاربه پایت برسم...

می خوای عشقمو ببینی؟!

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

زنده باد بال خدا...

 

  

دختر کوچکی هر روز پیاده به مدرسه می‌رفت و برمی‌گشت، با اینکه آن روز صبح هوا زیاد خوب نبود و آسمان ابری بود، دختر بچه طبق معمول همیشه، پیاده به سوی مدرسه راه افتاد. بعدازظهر که شد، هوا رو به وخامت گذاشت طوفان و رعد و برق شدیدی گرفت.

مادر کودک که نگران شده بود مبادا دخترش در راه بازگشت از طوفان بترسد یا رعد و برق بلایی بر سر او بیاورد، تصمیم گرفت که با اتومبیلش به دنبال دخترش برود، با شنیدن صدای رعد و دیدن برقی که آسمان را مانند خنجری درید، با عجله سوار ماشینش شد و به طرف مدرسه دخترش حرکت کرد، اواسط راه ناگهان چشمش به دخترش افتاد که مثل همیشه پیاده به طرف منزل در حرکت بود، ولی با هر برقی که در آسمان زده می‌شد، او می‌ایستاد، به آسمان نگاه می‌کرد و لبخند می‌زد و این کار با هر دفعه رعد و برق تکرار می‌شد.

زمانی که مادر اتومبیل خود را کنار دخترک رساند، شیشه پنجره را پایین کشید و از او پرسید: چکار می‌کنی؟ چرا همین‌طور بین راه می‌ایستی؟
دخترک پاسخ داد: من سعی می‌کنم صورتم قشنگ به نظر بیاید، چون خداوند دارد مرتب از من عکس می‌گیرد!

یادمان باشد هنگام رویارویی با طوفان‌های زندگی، خدا کنارمان است؛.... 

 

پ.ن:خدایا همیشه کنارم بودی...تا آخرش باش..ممنون 

عکس از وبلاگ لی لی جون...

مرد!!!

دوستانی که با من بودن و از اول داستان زندگی منو خوندن ارتباط من و فیلم 

 

 عشق سالهای وبا 

 

 رو می دونن!!! 

  

 

تنهایی با همه دردی که دارد مرا "مرد" بار آورده...  

آنقدر که با همه" زنانگی ام "مردانه به خودم تکیه می کنم...می بینی؟!  

روی پاهای خودم ایستاده ام...  

و دلم می سوزد برای تو که حتی روی حرفهای خودت هم نمی توانی بایستی "مرد"...